۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

همصدا با ملائک

ملک المتکلمین نویسنده ی خوش نشان و خوش آهنگ روزنامه ی صور اسرافیل، بعد از کودتا در باغ شاه در غل و زنجیر بود.
عکس معروف بزرگان مشروطه موجود است که در آن همه را با زنجیر به هم بسته اند. ملک نویسنده ای توانمند بود، صدایی خوش داشت و خطی خوانا و زیبا داشت. معروف است که وقتی سراغش آمدند تا به مسلخ اش ببرند خندید.
بلند شد، یک دور چرخید و همه ی یاران را نگاه کرد، زنجیر ها آنقدر سنگین بودند که روی گردن و دور مچ پا و دستش کبود و خون مرده و زخمی شده بود و از تمام هیکلش باریکه های خون جاری بود. گناه ملک و میرزا جهانگیر خان و دهخدا و رفقای دیگر نوشتن بود، و او می خندید چون هم گناهش را دوست می داشت و هم خیالش از بابت دهخدا راحت بود که گریخته و پرچم زمین نمانده. کشان کشان از در بیرونش می بردند و دیگران خوب می دانستند دیگر هرگزش نخواهند دید. ملک به پشت سرش نگاه کرد، بعد برگشت و دنبال زندان بان راه که می افتاد بی مقدمه زدزیر آواز. صدایش مثل باران بر سر تن های خسته و رنجور دوستان می بارید. همان صدا مثل سنگ ابابیل می ریخت سر زندان بانها و محمد علی شاه در حیاط.

صدا دور می شد و می خواند. و شعر بلند و حزین قائم مقام را باز تکرار می کرد و آنگ موزونش جرنگاجرنگ زنجیرها بود که زمینه ی آواز را پر می کرد:
روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد/ چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

و این ملک بود روان به سوی سرنوشت خویش، هم آوا با ملائک و این زنجیر و آهن و آهنگ آواز بودند چرخنده و هماهنگ و رساترین پیام جهان را با همین آواز می شد و می شود هنوز هم شنید، از میان راهروهای تاریخ، از وسط حیاط باغ شاه جهان شنید و در دور، نخست صدای زنجیرها را تشخیص داد که بازشان می کردند، زنجیرها از صدا افتادند و آواز پا بر جا بود، مثل سیلی به سر و صورت شاه و شاپشال و لیاخوف می خورد و تکرار می کرد نه روس و انگلیس و نه شاه حتا فرعون هم باشد و هزار سر اگر ببرد، نمی تواند سر آزادی را از تن جدا کند، آزادی هست و آوازش شنیدنی ترین آهنگ تاریخ است و آواز ملک ادامه یافت و پخش هوا بود، صدای گلوله، تک تیری که از پایش انداخت آمد و رفت، صدای گلوله های دیگر و دیگر تیرها در فتح تهران، کودتای رضا خان، در شامگاه بیست و هشت مرداد، در پانزدهم خرداد چهل و دو، در خیابانهای تهران سال پنجاه و هفت، در تمام دهه ی شصت، در هجدهم تیر هفتاد و هشت، در بیست و سوم خرداد هشتاد و هشت، بیست و چهارم و بیست و نهم همین سال طنین انداز شد و سفیر کشید و تنی درید و خونی ریخت و حاکمی را یکی دو روز بیشتر بر صندلی نگه داشت و صدای تیر گم شد، اما صدای آواز ملک المتکلمین همچنان می آید و با هر باد به هر سو کشیده می شود و پابرجاست.