۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

ما و آنها

نوشته ملک المتکلمین


انقلاب پنجاه و هفت را مردم بر پا کردند و کمابیش همه در آن دخالت داشتند. چپ ها، راست ها، مجاهدها، بقال ها، قصاب ها، ارتشی ها، دانشجو ها، همه و همه. و انقلاب چترش بر سر همه گشوده بود تا آغاز سال پنجاه و هشت. رای گیری سیاه و سفید "آری یا نه" نشانه ای بود که در آن چتر انقلاب بسته و بسته تر می شد و تقسیم بندی "خودی و غیر خودی" (ما و بقیه) آن را از سر مردم بست و تنها آن عده ای را پوشانید که در صف اول مجیزگویی حاکم و حکومت بوده اند. وقت جنگ، همه ی مردم جنگیدند و از کشور دفاع کردند. از منابع زیر زمینی و خاک ایران زمین. اما دست آورد این حفظ و حراست به جیب کسانی ریخته شد که از قضا کمترین سهم را در جنگ داشتند (آیا کسی عکسی از احمدی نژاد در جبهه دیده است؟ آیا عکس های خامنه ای در جبهه به معنای این است که او خودی است و بقیه غیر خودی؟) بعد اقلیتی استوار شد و بر قرار ماند که با پایان یافتن جنگ بر سر کار آمد و کوشید دست آوردهای دفاع جانانه ی ایرانی ها را برای خودش بردارد. حاصل فروش نفت، نتیجه ی فروش مس و آهن و فولاد و تمام منابع زیر زمینی کمابیش روانه ی حساب های "خودی"هایی شد که با آن چوب و چماق بسازند و بر سر مردم بکوبند. و ما مردم، شدیم غیر خودی هایی که در دروغ و اغفال سفرهای استانی، راه انداختن ورزشگاهی کوچک، و بیمه های خویش فرما و جاده های ناامن و هواپیماهای همواره در حال سقوط و ترافیک های شهری و تحصیل نیمه رایگان و سهام بی اعتبار و دارو درمان و رفاه عمومی نایاب و گرانقیمت جان بکنیم وبرای پیشرفت مادی، از جایی بالاتر، ترقی یعنی چسبیدن انگل وار به انگلی بزرگتر به نام "جمهوری اسلامی". اما اکنون ما آنها را به هراس انداخته ایم. ما غیر خودی های بی خطر. که هر بلایی سرشان بیاورند دم نخواهند زد. بهانه انتخابات بود و هدف، رهایی از "غیر خودی" بودن. و راه پیمایی بلند ما، دوندگی در دو استقامت، دو ماراتن و راه پیمودنی است به درازنای تاریخ.

اکنون ما غیر خودی ها در مقابل خودی هایی صف آراسته ایم که می کوشند در مقابل این آرامش فعال و در حرکت دائم، دو صد متر میدانی را به سر انجام برسانند و برای این کار مدام داد می زنند، شلوغ می کنند و بسیار هم دوست می دارند ما را به تندی وادارند. آنچه ما به عنوان "عدم خشونت" به عنوان اصل قرار داده ایم نه شعاری که مجبور به انجام آن بوده باشیم، که نام گذاری رفتاری است که همواره در جنبش های اجتماعی ایران غایب می بوده است. اینکه آنها مجبور می شوند ساعت شش صبح روز جمعه (روز قدس) ماشین هایی سوخته و شکسته را بیاورند و در خیابان بگذارند، اینکه اعمالی تحریک آمیز انجام می دهند تا طرف مقابل یعنی ما واکنشی از جنس خودشان نشان دهد و اینکه خامنه ای در سخنانش مدام تهدید می کند و احمدی نژاد از لفاظی های تحریک آمیز و آمیخته با توهین دست بر نمی دارد امری نا آگاهانه نیست. شاید بتوان رفتار آنها را اینگونه تشبیه کرد که می خواهند ما را به دام خاک پاشی و خون بازی بکشانند. و نشان دهنده ی این است که از آتش زدن ماشین و سوزاندن وسایل عمومی، از بانک شکستن و چوب و چماق کشیدن توسط ما ناامید شده اند. آنها نیک می دانند که مردم ماییم نه آن دو نفر و نصفی کج و کوله که هر جا تلویزیون اعلام می کند پیداشان می شود و از قضا در بیت هم همین ها می نشینند و شعار می دهند و همین ها هم صحن اصلی نماز جمعه را اشغال می کنند تا مبادا نانشان بریده شود. آنها می دانند ما اگر می خواستیم می توانستیم جای خیابان انقلاب یا طالقانی در تهران، خیابان فلسطین را بگیریم و برویم پایین تا بیت رهبری را اشغال کنیم. مگر می توانستند مقابل مثلا یک میلیون آدم مقاومت کنند؟ مگر ساختمان صدا و سیما که، انبار اسلحه دارد و زیر مسجد بلالش تانک و توپ نگه داری می کنند یارای مقاومت جلوی چند هزار نفر آدم را دارد؟ مگر زره در مقابل آدم زنده تا کی دوام می آورد؟ آنها اینها را خوب می دانند و خوب هم تهدید ساکت اما پرشور ما را می فهمند اما چه کنند؟ تنها بازی بزرگی که بلدند بازی با خون و آتش است و بازی با بدن های نحیف مردمی که کتک می خورند اما کتک نمی زنند. مردم نمی خواهند بزنند. در روز قدس از جانب مردم دیگر، خنده و شوخی و بازی با شعارها و احیانا شعارهای استادیومی (موسوی زلزله محبوب هرچی دله!) خبری نبود. جدی و خشمگین اما آرام، حتی وقتی خیلی بی ربط و بی موقع گاز اشک آور زده شد، مردم به آنها حمله نکردند. تنها شعار دادند "بی غیرت، بی غیرت، ما همه روزه هستیم"، آیا آنها گمان می کنند چوب تنها در دستان آنها عمل می کند و در میان ما کسی نیست که توانایی کتک زدن داشته باشد؟ آنها می گیرند و می بندند و از این بند به آن بند منتقل می کنند و شکنجه می کنند و داد می زنند و بیانیه می دهند و تهدید می کنند و دادگاه راه می اندازند و کیفرخواست های سخیف درست می کنند و در تلویزیونشان توهین می کنند و تهمت می زنند و هی پلیس کشی می کنند و این را می برند و آن را می کشند و ما تنها نشسته ایم نگاه می کنیم، هر از گاه تنها یک کلمه می گوییم و محکمش می کوبیم به صورت آقای خامنه ای که عادت هم ندارد این کلمه ی بزرگ را بشنود: نه.

حکومتی که با "آری یا نه" بر سر کار آمده اکنون با مردمی روبروست که یا در جبهه ی خودش قرار دارند و هنوز می گویند آری. دستان آغشته به خون آری. فساد اقتصادی آری، فشار مالی آری، بر باد دادن ملیت آری، تجاوز آری، پلیسی کردن همه چیز آری، و مردمی که می گویند نه.
دیگر نه.

این آری گفتن، این تک بعدی بودن باعث شده که خلاقیتشان را از دست بدهند. آنچه امروز خامنه ای و دارودسته اش از انجام آن ناتوانند چه بسا خلاقیت در برابر دشمنانی است که راه خونین پیشنهادی آنها را نمی پویند. راهی که در تمام این سالها مدام خودشان رفته اند و آمده اند و کوچه پس کوچه هایش را هم بلدند و غیر از آن ابدا نمی دانند چه کنند. و آنها ما را مدام به میدان زور آزمایی های خیابانی، با قمه و چماق و اسلحه فرا می خوانند. ما هم می رویم، اما با دست خالی و بسیار بیشمار و فراوانیم. آنها خلاقیتشان به کلی خشکیده. سردرگمند. گیج و مغشوش اند و این از بیانیه ی شب قبل از روز قدس، منتشره توسط سپاه کاملا پیدا بود. آنها دیگر توانایی هیچ "کنشی" ندارند. آنها اصلا نمی توانند خود منبع مبارزه با خصمی باشند که بر خلاف خودشان از دود آتش بیزار است و دنبال خون ریختن نیست.

در راهپیمایی روز قدس، در تهران، این نکته بسیار بارز بود که آنها به ورطه ی "واکنش" افتاده اند. یعنی می ایستند ببینند ما چه کار می کنیم بعد آن را نفی کنند و تلاش کنند هرزش کنند. خودشان از خودشان هیچ بازی تازه ای بلد نیستند و این هم خوب طبیعی است، هیچ آدم خلاق و هیچ متفکری دیگر در جبهه ی آنها نیست که ایده پردازی کند و کار کند تا این همه "نه" را به "آری" تبدیل کند. ما دستمان را به نشان "وی" بالا می گیریم، آنها همان را می گیرند پایین. ما سبز که بستیم آنها هم پرچم ایران را بستند. ما گفتیم"نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" آنها فوری دویدند گفتند "هم غزه هم لبنان جانم فدای رهبر" (با قافیه بندی شعر سپید!). راهنمایان ما بیانیه می دهند یا افشا می کنند، آنها جواب می دهند و محکوم و تهدید می کنند. مراجع ما حرف می زنند آنها جواب می دهند و می روند از مرجع تقلید شکایت می کنند (و اینجا نیک معلوم می شود که تا کجا برد با ماست. دو هیچ! ما هم بسیار دوست داریم کشورمان به جایی برسد که مرجع تقلید و رهبر دینی را هم بشود به دادگاه کشاند). گاه هم می شود که در این ابراز واکنش ها هم چندان عجله می کنند که رسوا و مضحک می شوند. آنها چون از ایده و خلاقیت تهی شده اند نمی توانند دست ما را بخوانند و حدس و گمانشان همه اش خطا از آب در می آید. روز عید فطر چنان خیابان ها را به اشغال پلیسشان در آوردند که گمان می کردی رهبر دزدیده شده. اما خبری نبود آنها تنها به واکنشی پیش از کنش مقابل دست زده بودند. برای آنکه به فرمول های خالی از خلاقیت شان پی ببریم یک راه پیگیری طرح های پلیس تهران است: طرح گشت ارشاد، طرح امنیت اجتماعی، مبارزه با اراذل و اوباش و بالاخره پلیس پیشگیری! (نمی دانم شاید داشتن امکاناتی که در فیلم "گزارش اقلیت" مشابه اش دیده شده باعث شده یا علم لدنی و غیب آقای خامنه ای و رئیس پلیسهایی که به کار می گمارد که چنین طرحی را به کار بگیرند). باید یادآور شد که یارکشی شان آنقدر دایره اش کوچک شد که دیگر حتی خودشان هم توی آن جا نمی شوند. ما را سالها از همه چیز محروم کردند اکنون دیگر خودی برایشان باقی نمانده که پشتشان را گرم کند. این خط قرمز آنها ست نه ما.

از بالا، از همان خامنه ای، بگیر و بیا تا حامیان معمولی شان همگی دارند دور خودشان می چرخند و وقتی یکی شان چیزی به سرش می زند همگی شاد می شوند و به کارش می گیرند. خامنه ای دوست دارد زودتر ماجرا جمع شود و همه چیز برگردد به محیط خالی و لاپوشانی های پیش از انتخابات. برای همین مثلا "سید حسن خمینی" را بر می دارد می آورد پشتش نماز بخواند. عصر همان روز سید می رود با خانواده های زندانی ها دیدار می کند. حکومت ایده آل برای آنها دوران نخست احمدی نژاد است که هر کاری خواستند کردند. و آنهایی که انفعال آن دوران ها را به یاد می آرند و سر می جنبانند که "مملکت دیگر به پیش از انتخابات باز نخواهد گشت" باید به یاد داشته باشند که دوران ما اکنون زمانی است که کف خیابانها به خون آغشته شده و هر چه می کنند از پرده برون می افتد. آنها هرکاری حالا می کنند بیست سال است که دارند می کنند، خامنه ای یک واژه ی جدید در فرهنگ لغاتش نیست. یک راهکار تازه پیشنهاد نمی دهد و در محیطی متفاوت، ضعف آنها در ابراز خلاقیت است که بیرون می افتد. ضعفی که در اداره کشور داشته و دارند. ضعفی که در کشف راهکارهای تازه در گفتگو با جهانی تازه داشته و دارند. ضعفی که تمام و کمال از تحجر و تحمیق رهبر و رهبران نظام سرچشمه می گیرد. ضعفی که همواره در قالب شعارهایی پوسیده پوشانیده شده اند. باید گفت که آن شعارها و این تلاش های دائم برای آلوده کردن همه چیز به شلوغی و عصبیت، با عبور جهان از گردونه ای به گردونه ای دیگر کاملا از کار افتاده و بی فایده اند و عرصه ی جهانی، خیابان های تهران و شیراز و تبریز و مشهد نیست که پلیس بگذارند تا بقیه بترسند. رفتار ما در برقراری یک اعتراض مسالمت آمیز این درس را هم به وحشی های وحشت زده می دهد که برای ماندن در میدان بازی، کمی نو به نو شوند. هرچند آنها گوششان از بیانات گهر بار آقا چنان لبریز است که هرگز به حرف ما بدهکار نیست.